
چگونه نظم اقتصادی سابق از رونق افتاد؟
به گزارش اقتصادرَوا، این یادداشت چکیدهای از نکات مطرحشده در قسمت دوم «تبادل نظر ولف - کروگمن» است؛ مجموعهای از گفتگوها میان مارتین ولف، مفسر ارشد اقتصادی فایننشال تایمز و پل کروگمن، استاد دانشگاه سیتی نیویورک. در این گفتوگو، عوامل پیچیدهای که به وضعیت آشفتة کنونی اقتصاد و سیاست انجامیدهاند، بررسی میشود؛ بهویژه با تمرکز بر خیزش جنبشهای پوپولیستی در دموکراسیهای غربی. این تبادل نظر به تلاقی تحولات اقتصادی، فروکاست قدرت سیاسی، ازهمگسیختگی رسانهای و اضطرابهای اجتماعی میپردازد.
بیاعتباری تخصص و ناکارآمدی نخبگان
گفتوگو با اشاره به یک تناقض چشمگیر آغاز میشود: با وجود ثروت و قدرت عظیم، چهرههای بانفوذی چون ایلان ماسک و دونالد ترامپ در فضای عمومی چهرههایی ناآرام و ناراضی از خود نشان میدهند که این نارضایتی بیشتر از طریق شبکههای اجتماعی بروز مییابد. اختلافات آنان بیشتر ریشه در خودخواهیهای فردی دارد تا تفاوتهای اساسی در سیاستگذاری. برای نمونه، باور ماسک مبنی بر سهولت در کاهش شدید هزینههای دولتی، «کاملاً نادرست» از آب درآمد و به «شکستی تماشایی» انجامید که برخی از مقامهای دولت ترامپ آن را حتی «کلاهبردارانه» توصیف کردند. این ماجرا نمادی از روندی فراگیرتر است: افرادی با منابع عظیم که امکان دسترسی به اطلاعات گسترده دارند، در عمل به منابع کنترلنشدهای چون «پستهای تصادفی در توییتر» تکیه میکنند.
مارتین ولف و پل کروگمن هر دو بر یک روند فراگیر تأکید میگذارند: بیاعتنایی به تخصص در فضای سیاسی کنونی ایالات متحده. در چنین فضایی هر کسی که با دادهها، آمارها یا دانش عمیق در یک حوزه سخن میگوید، به طور پیشفرض با بدبینی نگریسته میشود. این بدگمانی تا جایی پیش میرود که علم بهرغم نقش تاریخیاش در شکوفایی اقتصادی آمریکا، با خصومت مواجه میشود. با آنکه ایالات متحده همچنان در صدر تولید علمی جهانی قرار دارد (بیشتر به دلیل برنامههای دولتی و جذب استعدادهای بینالمللی) اما سیاستهای کنونی این بنیان را تهدید میکنند. کاهش حمایتهای فدرال از پژوهشهای علمی و محدودسازی حضور پژوهشگران و کارگران خارجی، یا تلاشی آگاهانه برای «نابودی علم» تلقی میشود یا بر پایة خطای اقتصادی معروف به «مغالطه حجم ثابت کار» (lump of labor fallacy) استوار است؛ یعنی این تصور نادرست که محدود کردن مهاجرت نیروهای ماهر، لزوماً به سود آمریکاییهای بومی تمام میشود. این الگو در تضاد با دورههایی چون دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ است، زمانی که پناهجویان اروپایی نقش کلیدی در برتری علمی و فناورانه آمریکا ایفا کردند.
ریشههای اقتصادی پوپولیسم و قطبی شدن سیاسی
یکی از محورهای اصلی گفتوگو، پیوند میان تحولات اقتصادی و خیزش پوپولیسم است. مارتین ولف معتقد است که نابرابری فزاینده در کنار ناکامیهای اقتصادی از جمله بحران مالی ۲۰۰۸، احساس عمیقی از بیعدالتی را در میان مردم پدید آورد. پل کروگمن نیز با این تحلیل همراه است و اشاره میکند که طبقۀ کارگر برای چندین دهه از ثمرات رشد اقتصادی بیبهره مانده و این امر به شکلگیری «مناطق وانهاده شده» انجامیده است؛ جایی که ساکنانش احساس طردشدگی میکنند. با این حال، این نارضایتیهای واقعی بهتنهایی نمیتوانند توضیح دهند که چرا گرایش مردم به سوی دولتهای پوپولیست راستگرا بوده است؛ بهویژه در کشورهایی که نظام رفاه اجتماعی نیرومندی دارند، اما همچنان با جنبشهای مشابه روبهرو هستند.
کروگمن برای توضیح این وضعیت، یک فرضیة دوبخشی ارائه میدهد: نخست آنکه همواره بخشی ثابت از رأیدهندگان (حدود ۲۵ تا ۳۰ درصد) در حالتی از نارضایتی و خشم دائمی به سر میبرند. دوم و به مراتب مهمتر اینکه تمرکز افراطی ثروت در دستان اقلیتی بسیار کوچک، به شکلگیری «نخبگان الیگارشیک» انجامیده است که نفوذی چشمگیر بر گفتمان سیاسی دارند. بهزعم او همین نفوذ و بازتولید روایتهای سیاسی از سوی این گروه، عامل مؤثرتری در قطبی شدن و رادیکال شدن سیاست بوده است تا صرفاً سرکوب دستمزدهای طبقۀ کارگر.
همچنین افول جنبشهای کارگری بهعنوان یکی از عوامل کلیدی این تحول سیاسی شناسایی میشود. در گذشته، اتحادیههای نیرومند کارگری، نیروی کار را بسیج میکردند، نوعی اجتماع سیاسی برایشان فراهم میآوردند و از طریق نفوذ در احزاب سیاسی، نمایندگی و احساس تعلق را تضمین میکردند. به باور کروگمن، اتحادیهها نقش مهمی در متعادلسازی دستمزدها و مهار دستمزدهای مدیران نیز ایفا میکردند.
در حالی که مارتین ولف بخشی از افول اتحادیهها را به تغییرات ساختاری اقتصاد نسبت میدهد؛ برای مثال، پراکندگی و فردمحور شدن مشاغل خدماتی در مقایسه با کار در کارخانههای صنعتی بزرگ، کروگمن بر این باور است که این افول بیشتر ناشی از تصمیمات سیاسی بوده تا الزامات اقتصادی. او تأکید میکند که شرکتهای بزرگ خدماتی نیز میتوانند اتحادیه پذیر باشند (برای نمونه شرکت UPS) و این فضای سیاسی ضد اتحادیه، بهویژه در دوران ریاستجمهوری ریگان، نقش اصلی را در تضعیف قدرت چانهزنی کارگران، همزمان با گذار اقتصاد از صنعت به خدمات ایفا کرده است.
چشمانداز ازهمگسیخته اطلاعات
در ادامه گفتوگو، تأثیر عمیق تحولات در عرصه رسانه بررسی شد. مارتین ولف بر این باور است که افول رسانههای سنتی، حمله به اعتبار آنها و گسترش رسانههای نوین و اجتماعی، توان جامعه برای شکلدادن به یک اجماع ملی منسجم را تضعیف کرده است.
پل کروگمن نیز با اشاره به از میان رفتن اجماع جمعی بر واقعیت، یادآور دوران گذشتهای میشود که یک گویندة خبری معتبر میتوانست جملهاش را با این عبارت تمام کند: «و این، واقعیت ماجراست.» اما او در عین حال تأکید میکند که رسانههای جریان اصلی نیز خود در این فروپاشی نقش دارند؛ از جمله از طریق شیوهای که او «عقلانی نمایی» (sane-washing) مینامد؛ یعنی ارائة اظهارات افراطی سیاستمداران بهگونهای تعدیلشده و بیخطر برای مخاطب عمومی.
از این رو، فروپاشی ساختار رسانهای هم علت و هم معلول قطبی شدن سیاسی تلقی میشود؛ هم بازتابی از اختلافات سیاسی عمیق و هم عاملی مؤثر در تعمیق و تثبیت آنها.
مهاجرت بهعنوان ابزار بسیج پوپولیستی
یکی از مضامین پررنگ و مداوم در میان احزاب پوپولیست راستگرای غربی، بسیج هواداران از طریق ترس از «غرق شدن در میان بیگانگان» (swamped by foreigners) است. این روایت در کارزارهایی چون برگزیت و در سخنان چهرههایی مانند دونالد ترامپ بهوضوح دیده میشود و ابزاری کارآمد برای هدایت اضطرابها و خشم عمومی بهسوی «غیر خودیها» شمار میرود.
کروگمن خاطر نشان میکند که اگرچه نابرابری درآمدی یکی از عوامل اصلی قطبی شدن سیاسی در ایالات متحده است، اما افزایش نسبت مهاجران در جمعیت نیز عامل مؤثری است. نکتة جالب اینجاست که شدیدترین دشمنیها با مهاجران اغلب در مناطقی دیده میشود که جمعیت مهاجر بسیار اندکی دارند که نشانهای از خشم ذهنی و القا شده است، نه تجربهای واقعی و عینی.
در حالی که ولف میپذیرد که برخی کشورها در جذب موجهای گستردة مهاجرت با دشواریهای واقعی مواجه بودهاند، بر این نکته تأکید میگذارد که دولتها باید تصویری از کنترل و اعمال سیاست ارائه دهند تا بتوانند نگرانیهای عمومی دربارة بینظمی را کاهش دهند؛ چرا که مرزهای کاملاً باز از نظر سیاسی قابل دوام نیستند.
برداشتهای اقتصادی و پیامدهای سیاسی: مطالعه موردی دولت بایدن
دولت بایدن نمونهای روشن از نحوة تفاوت میان واقعیتهای اقتصادی و برداشت عمومی است؛ تفاوتی که میتواند پیامدهای سیاسی قابلتوجهی به دنبال داشته باشد. با وجود کارنامهای قوی از نظر شاخصهای اقتصادی مانند نرخ پایین بیکاری، افزایش واقعی دستمزدها و کنترل نهایی تورم، این دولت با نارضایتی گستردة عمومی مواجه شد.
کروگمن دلیل اصلی این نارضایتی را افزایش شدید قیمتها پس از همهگیری کرونا میداند؛ پدیدهای جهانی که نرخ تورم انباشتة آن در آمریکا، اتحادیه اروپا و بریتانیا نسبتاً مشابه بود. او معتقد است که رأیدهندگان به نحوی نامتناسب، مسئولیت این افزایش قیمتها را متوجه دولتهای مستقر دانستند، در حالی که اختلالهای اقتصادی و مشکلات زنجیرة تأمین ناشی از همهگیری از عوامل اصلی آن بودند.
ولف در ادامه تأکید میکند که تورم پس از همهگیری، صرفاً ناشی از شوک عرضه نبود، بلکه نتیجة سیاستهای مالی و پولی تقاضامحورِ تهاجمی نیز بود که در دوران کرونا و بلافاصله پس از آن به کار گرفته شد تا قدرت خرید شهروندان حفظ شود. به گفتة او، این سیاستها احتمالاً «تصمیمی درست» برای جلوگیری از رکود عمیقتر بودند و به بازیابی پرشتاب اقتصاد کمک کردند. اما با این حال، خشم عمومی ناشی از افزایش هزینهها، دستاوردهای اقتصادی مثبت را تحتالشعاع قرار داد.
صنعت زدایی و وانهادگی اجتماعات محلی
در بخش دیگری از گفتوگو، به روایت «صنعت زدایی» پرداخته شد؛ روایتی که اغلب آن را صرفاً ناشی از رقابتهای ناعادلانة تجاری، بهویژه با چین، میدانند. اما ولف و کروگمن هر دو تأکید میکنند که عامل غالب در کاهش بلندمدت اشتغال در بخش صنعت در جهان غرب، رشد بهرهوری در این بخش است؛ یعنی تولید کالاهای بیشتر با نیروی کار کمتر.
هرچند کسریهای تجاری و پدیدهای چون «شوک چین» نیز در از بین رفتن برخی مشاغل مؤثر بودند (برای مثال از بین رفتن حدود نیم میلیون شغل در صنعت مبلمان آمریکا) اما این ارقام در مقیاس کلی اقتصاد، نسبتاً کوچک تلقی میشوند.
کروگمن اما به یک نکتة حیاتی اشاره میکند که اغلب از سوی اقتصاددانان نادیده گرفته میشود: توزیع جغرافیایی نابرابر این تغییرات. صنایع معمولاً در مناطق خاصی متمرکزند، بنابراین حتی کاهشهای نسبتاً کوچک در اشتغال کل اقتصاد میتواند مناطق و جوامع خاصی را بهشدت متأثر کند؛ مانند شهر هیکوری در کارولینای شمالی و صنعت مبلمان آن.
به همین ترتیب، پیشرفتهای فنّاورانه مانند تغییرات در معدنکاری زغالسنگ میتوانند بدون توجه به سیاستهای تجاری یا زیستمحیطی، مشاغل کامل را از بین ببرند و مناطقی مانند ویرجینیای غربی را از هویت اقتصادی اصلی خود محروم کنند. این امر به یک «شکست» بنیادی اقتصاد در نادیده گرفتن اهمیت اجتماعات محلی اشاره دارد، وقتی که «بخش صادراتیِ» اقتصاد محلی رو به زوال میرود.
ولف یادآور میشود که در دوران «نئولیبرالیسم»، کنار گذاشتن سیاستهای منطقهای و برنامههای حمایتی برای تطبیق اقتصادی، جوامع محلی را در برابر این دگرگونیهای عمیق و ناگهانی، بیپناه و تنها گذاشت و اغلب این جوامع نتوانستند بهتنهایی از پس این بحرانها برآیند.
نتیجهگیری
قسمت دوم «تبادل نظر ولف - کروگمن» نشان میدهد که آشفتگی سیاسی و اقتصادی کنونی نتیجة یک علت واحد نیست، بلکه زاییدة تعامل پیچیده و چندوجهی عوامل متعددی است: بیاعتباری تخصص، تمرکز شدید ثروت، افول نهادهای واسطة سیاسی سنتی مانند اتحادیهها، محیط رسانهای پراکنده و چندپاره، نیروی قدرتمند بسیجکننده احساسات ضد مهاجرت و تأثیرات محلی و اغلب مخرب تحولات جهانی اقتصادی و تغییرات فناورانه.
یادداشت از: امیرحسین مستقل، کارشناس اقتصادی