
هولوکاست؛ ترکیبی از ایدئولوژی و اقتصاد در جنگ جهانی دوم
در این گزارش از اقتصادرَوا، به سومین و آخرین بخش پادکست آدام توز (Ones & Tooze) درباره اقتصاد جنگ جهانی دوم میپردازیم که محور آن بررسی ابعاد اقتصادی هولوکاست است. در این قسمت (منتشر شده در ۲ خرداد ۱۴۰۴)، موضوعاتی همچون انگیزههای نهفته در یهودستیزی نازیها، سازوکارهای اقتصادی دخیل در نسلکشی، تأثیرات آن بر منابع جنگی آلمان، نقش شرکتهای آلمانی، پیچیدگی غرامتهای پس از هولوکاست و جایگاه منحصربهفرد تاریخی این رویداد، مورد بحث قرار میگیرد.
پایههای اقتصادی یهودستیزی نازیها
اگرچه در میان برخی از هواداران نازی، بهویژه در اروپای شرقی و اتریش که جمعیت یهودی بیشتری داشتند، نوعی دلخوری و کینه اقتصادی کلاسیک نسبت به نزولخواران، مغازهداران و حرفهایهای موفق یهودی وجود داشت، این عامل در خود آلمان منشأ اصلی یهودستیزی نبود؛ چرا که اقلیت یهودی در آلمان بسیار کوچک بود (۰٫۷۵ درصد در سال ۱۹۳۳).
آنچه یهودستیزی نازیها را متمایز میکرد، بُعدی نو، جهانی و توطئه محور بود که بر پایة ایدههایی همچون «پروتکل بزرگان صهیون» (یک سند جعلی و توطئهآمیز که ادعا میکند گروهی از رهبران یهودی به صورت مخفیانه نقشهای برای تسلط بر جهان کشیدهاند. این متن در اوایل قرن بیستم در روسیه تزاری منتشر شد و بهسرعت در میان گروههای ضد یهودی، نژادپرستان و نظریهپردازان توطئه محبوب شد.) شکل گرفته بود. این ایدئولوژی، نفوذ مالی یهودیان را بهعنوان شبکهای جهانی ترسیم میکرد که کنترل تاریخ جهان را در دست دارد. تجربة جنگ تمامعیار، بهویژه جنگ جهانی اول، این ایدئولوژی را بهشدت تقویت کرد و آن را به یک مبارزة ادعایی علیه «یهودیت جهانی» بدل ساخت که گویا میخواست از طریق تجارت جهانی و محاصرههای اقتصادی، آلمان را تضعیف کند.
هیتلر جهانبینی خود را بهصراحت با پیوند دادن این «نبرد نژادی» به نگرانیهای اقتصاد کلان شکل میداد. مفاهیمی مانند نیاز به «فضای حیاتی» (Lebensraum: در ایدئولوژی نازیها، این مفهوم به معنای نیاز آلمان به گسترش سرزمینی، بهویژه در اروپای شرقی، برای تأمین زمین و منابع کافی برای ملت آلمان بود) در چارچوب یک نبرد داروینی برای بقا تعریف میشد. کمبودهای مزمن ارز خارجی آلمان که با برنامههای تسلیحاتی تشدید شده بود، بهعنوان بخشی از همین نبرد نژادی تفسیر میشد و یهودیان به قاچاق ارز به خارج از کشور متهم میشدند. سخنرانی مشهور هیتلر در ژانویه ۱۹۳۹ در رایشستاگ (ساختمان مجلس آلمان)، «جنگ جهانی» قریبالوقوع را به «سرمایهداران یهودی بینالمللی» نسبت داد و آن را با «نابودی نژاد یهود در اروپا» پیوند زد، بهگونهای که سیاست اقتصادی را با تهدید مستقیم نسلکشی درهم آمیخت.
سلب مالکیت به نفع آریاییها
سیاستهای اقتصادی پیش از کشتارهای جمعی که در مجموع «آریاییسازی» نام گرفت، به طور نظاممند یهودیان را از حیات اقتصادی آلمان حذف میکرد. این روند با مالیاتهای سنگین بر مهاجران یهودی آغاز شد. رژیم نازی با یک معضل روبهرو بود: از یکسو خواستار اخراج یهودیان بود و از سوی دیگر میخواست مانع خروج ثروت خصوصی آنان، بهویژه ارز خارجی، شود. در نتیجه، نظامی تنبیهی برقرار شد که فقط در صورتی به یهودیان اجازه خروج میداد که از داراییهای خارجی خود چشمپوشی کنند؛ اقدامی که عملاً آنها را در کشورهای دیگر نیز ناخواسته و بیپناه میکرد.
پس از الحاق اتریش در سال ۱۹۳۸ و سپس وقوع پُرآشوب «شب شیشههای شکسته یا شب بلورین» (Kristallnacht: در شبهای ۹ و ۱۰ نوامبر ۱۹۳۸، گروههای شبهنظامی نازی به صورت سازمانیافته به اماکن عمومی و خصوصی یهودیان حمله کردند)، این روند شدت گرفت. این مرحله شامل ثبت اجباری و فروش اموال یهودیان، همراه با مجموعهای از مالیاتهای مصادرهای بود. حتی از ویرانیهای شب بلورین به شکلی وارونه بهرهبرداری شد تا «مالیات تنبیهی» بر جامعه یهودی تحمیل شود. برای یهودیان آلمانی و اتریشی، آریاییسازی فاجعهبار بود و به فقر گسترده و نابودی کامل معیشت آنها انجامید. با این حال، از منظر کل اقتصاد آلمان، اهمیت مادی آن محدود بود و تنها حدود ۱٫۵ میلیارد رایشمارک به دست آورد؛ مقداری که در برابر هزینههای عظیم تسلیح مجدد بسیار ناچیز و صرفاً یک منفعت یکباره بود که توان پشتیبانی مداوم از اقتصاد جنگی را نداشت.
در اروپای شرقی، جایی که بیشتر قربانیان هولوکاست زندگی میکردند، سلب مالکیت اغلب به شکل غارت مستقیم و بیرحمانه انجام میشد. سرقت آثار هنری نیز گسترده بود، بهطوری که تخمین زده میشود حدود ۶۰۰ هزار تابلو نقاشی از خانههای یهودیان در سراسر اروپا به یغما رفت.
فرایند کشتارجمعی
تا پیش از سال ۱۹۳۹، مرگبار بودن یهودستیزی نازیها نسبتاً محدود بود؛ هرچند باعث مرگ هزاران نفر شد، اما در مقیاس با خشونتهای گستردهتر جای دیگر قابل مقایسه نبود. با آغاز جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۳۹، کشتارهای مرگبار بهسرعت شدت گرفت. نخستین آزمایشهای کشتار با گاز در چارچوب برنامههای «مرگ آسان» برای بیماران آسایشگاهها انجام شد. از اواخر ۱۹۳۹، گروههای ویژه «آینزاتسگروپن» (جوخههای مرگ شبهنظامی آلمان نازی در اروپای در اشغال آلمان که مسئول کشتارجمعی در جریان جنگ جهانی دوم بودند) در لهستان کشتارجمعی روشنفکران یهودی را آغاز کردند.
صعود به «راهحل نهایی»
آغاز حرکت به سوی «راهحل نهایی» در بهار ۱۹۴۱ بود و با حمله آلمان به اتحاد شوروی در ژوئن همان سال به طور کامل به اجرا درآمد؛ جایی که واحدهای آینزاتسگروپن، یهودیان شوروی را به طور سیستماتیک با شلیک گلوله اعدام میکردند. در مورد جمعیت یهودی لهستان، به دنبال یک «راهحل فنی» بودند که منجر به طراحی و ساخت اردوگاههای ویژه نابودی مانند تربلینکا، خلمنو و آشویتس شد که صرفاً برای گازدهی قربانیان بنا شده بودند. اوج مرگبارترین مرحله هولوکاست از اواخر ۱۹۴۱ تا اوایل ۱۹۴۳ بود. موج بزرگ پایانی کشتار نیز در سال ۱۹۴۴ رخ داد که یهودیان مجارستان را هدف گرفت.
هولوکاست را میتوان به سه روند متمایز کشتار تقسیم کرد: زندگی در گِتوها (محلهها یا مناطقی که در دوران جنگ جهانی دوم به صورت اجباری برای سکونت یهودیان اختصاص داده میشد) با تمرکز جمعیت، گرسنگی و بیماری همراه بود. پس از آن، اعدام فوری با گلوله (معروف به «هولوکاست با گلوله») که حدود ۲ تا ۲٫۵ میلیون قربانی گرفت. در نهایت مرگ در مراکز کشتار با گاز، بهویژه در آشویتس.
اگرچه رقم کلی شش میلیون قربانی ظاهراً وحدت و انسجامی عددی ارائه میدهد، اما واقعیتهای میدانی برای عاملان این جنایت اغلب آشفته، شتابزده و فاقد انسجام بود.
آشویتس: یک نظام ترکیبی
اردوگاه آشویتس به دلیل ماهیت ترکیبیاش، جایگاهی منحصربهفرد و نمادین در هولوکاست دارد. برخلاف اردوگاههای کلاسیک کار اجباری یا بازداشت (مانند داخائو و بوخنوالد) که در ابتدا برای سرکوب سیاسی و سپس برای بهرهکشی از کار زندانیان ساخته شدند، و برخلاف مراکز نابودی صرف (مانند تربلینکا و خلمنو) که فقط برای کشتار سریع ایجاد شده بودند، آشویتس هر دو کارکرد را همزمان داشت: یک بخش نابودی که در آن قربانیان بلافاصله پس از ورود انتخاب میشدند و دیگری، یک مجموعه عظیم اردوگاه کار با سربازخانههای اجباری
اردوگاه مونوویتس (آشویتس سه)، یک مرکز کار اجباری بزرگ که به مجتمع عظیم صنعتی اییگه فاربن (IG Farben: شرکت صنایع داروسازی آلمانی بود که سال ۱۹۲۵ تأسیس شد) متصل بود و نقشی مرکزی در کل پروژه آشویتس داشت.
آشویتس نسبت به مراکز نابودی صرف، نرخ بقای نسبتاً بالاتری داشت و شمار زیادی از زندانیان غیریهودی را در خود جای میداد. جاهطلبی و پروژه جامع آن که یهودیان را از سراسر اروپا برای نابودی به این مکان میآورد، آن را به نمادی از هولوکاست تبدیل کرده است.
عقلانیت اقتصادی و پیامدهای آن برای منابع
این ایده که هولوکاست دارای «عقلانیت اقتصادی» بوده، بحثبرانگیز است، اما برخی تحلیلها نشان میدهند که این امر کاملاً در تضاد با نیاز نازیها به نیروی کار نبوده است. منتقدان استدلال میکنند که کشتن میلیونها نفر در حالی که به کارگر نیاز است، نشاندهنده غلبه ایدئولوژی است. با این حال، گفته میشود که تنها بخشی از هر جمعیت در سن کارِ اصلی قرار دارد و فرایند انتخاب در اردوگاهها جوانان سالم و ماهر را برای کار اجباری برمیگزید، در حالی که سالمندان یا کسانی که فرزند داشتند فوراً به اتاقهای گاز فرستاده میشدند.
از زمستان ۱۹۴۱ به بعد، رژیم نازی نه فقط از نظر شمار نیروی کار بلکه از نظر تأمین کالری و پروتئین نیز با محدودیت مواجه شد. آنها میخواستند کارگرانی با وضعیت تغذیهای مطلوب داشته باشند. در نشستهای تابستان ۱۹۴۲ بهصراحت درباره ایجاد توازن در تأمین غذا برای بردگان کارگر بحث شد و تصمیمهایی برای «حذف جمعیت یهودی... از جدول محاسبات» گرفته شد. این کار تا حدی برای کاهش شمار دهانهای نیازمند غذا و تا حدی برای مهار بازار سیاه بود که آن را ناشی از درماندگی یهودیان میدانستند؛ بنابراین، موج کشتار در سال ۱۹۴۲ «کارکردی در فرایند تراز کردن موازنه غذایی» داشت و یهودستیزی دلیل تعیینکننده اینکه چه کسانی باید از گرسنگی بمیرند، بود.
با وجود مقیاس عظیم این جنایت، هولوکاست منابع قابل توجهی را از تلاش جنگی نازیها منحرف نکرد. کشتن شش میلیون غیرنظامی عمدتاً بیدفاع برای یک دولت مدرن پیشرفته از نظر مادی دشوار نبود. حملونقل که اغلب بهعنوان عامل فشار بر منابع مطرح میشود، تأثیر ناچیزی بر سیستم راهآهن آلمان داشت. انتقال سه میلیون نفر به اردوگاهها تنها به حدود ۲۰۰۰ قطار استاندارد نیاز داشت که معادل یکدهمِ یک درصد از ظرفیت روزانه راهآهن آلمان بود. «قطارهای یهودی» اولویت پایینی داشتند و از ظرفیت مازاد استفاده میکردند. «کارخانههای مرگ» در مقایسه با ماشین جنگی آلمان در «مقیاسی فاجعهبار و ناکافی» فعالیت میکردند، زیرا با جمعیتی عمدتاً بیدفاع سروکار داشتند.
نقش شرکتهای بزرگ آلمانی
شرکتهای بزرگ آلمانی بهشدت با هولوکاست درهمتنیده بودند، بهویژه از طریق بهرهکشی از کار اجباری. سرمایهگذاری عظیم شرکت ایگه فاربن در آشویتس (تا ۶۰۰ میلیون مارک) برای کارخانه مواد شیمیایی مصنوعی آن که بهمراتب بیشتر از هزینههای اِس اِس (یکی از سازمانهای شبهنظامی تحت نظارت آدولف هیتلر و حزب نازی) برای اردوگاه مرگ بود، نمونهای از این همزیستی است. اِس اِس حتی اردوگاه خود را عمداً در کنار ایگه فاربن ساخت تا دسترسی اولویتدار به مواد خام داشته باشد.
به طور معمول، شرکتهای آلمانی به دنبال کار اجباری برای قراردادهای جنگی بودند که این امر ناشی از یک مبارزه داروینی برای بقا در اقتصاد جنگی بود. در حالی که اِس اِس در ابتدا تلاش داشت نیروی کار یهودی را از تولید صنعتی دور نگه دارد، در مراحل پایانی جنگ (مانند یهودیان مجارستانی که در ۱۹۴۴ رسیدند)، شمار زیادی از یهودیان در سراسر تأسیسات صنعتی آلمان پراکنده شدند، از جمله در واحدهایی که باتری و موشک تولید میکردند. بقا اغلب وابسته به این بود که فرد برای کار انتخاب شده و به محلهای صنعتی با اولویت بالا اعزام شود.
شرکتها با کمرنگ شدن حس اخلاقی و به کار بردن عباراتی ملایم و مبهم مشارکت میکردند. شرکتها معمولاً با اِس اِس برای یک تعداد مشخص کارگر قرارداد میبستند، نه برای افراد معین؛ کارگران غیرمولد بهسادگی «حذف» (اعدام) و جایگزین میشدند. در حالی که تعداد کمی از رهبران تجاری آلمان «یهودستیز افراطی» بودند، معضلات داخلی شرکتها - مانند منافع مالی عظیم ناشی از سرمایهگذاریهای معاف از مالیات، نظیر کارخانه آشویتس ایگه فاربن - رد کردن مشارکت را دشوار میکرد و نمایان میساخت که «منطقهای اقتصادی چگونه میتوانند مانع اخلاقیات در یک بنگاه شوند».
هولوکاست را میتوان بخشی از یک پروژه گستردهتر استعمارگرایانه اسکان محور (فضای حیاتی) در اروپای شرقی دانست. در حالی که «راهحل نهایی» به دنبال نابودی کامل همه یهودیان اروپا بود و «فضای حیاتی» به دنبال تصرف زمینهای شرق، این دو پروژه متمایز با یک «چشمانداز کلان» مشترک پیوند داشتند. در مناطقی مانند زاموشچ در لهستان (یک منطقه مسکونی در استان لوبلین)، پروژه آلمانی کاملاً لایهلایه بود: جمعیت یهودی به مراکز گاز فرستاده میشد، سپس لهستانیهای غیریهودی تبعید یا به کار اجباری گماشته میشدند و در نهایت آلمانیهای قومی اسکان داده میشدند. این الگوی استعمار اسکان محور، پیوند خورده با نابودی نسلکشی بومیان، منحصراً به آلمان نازی محدود نبود و نمونههای مشابهی در ماجراجوییهای امپریالیستی ژاپنی و ایتالیایی نیز دیده میشد.
غرامتهای پسا هولوکاست و یگانگی تاریخی
پرداختهای جبرانی پس از هولوکاست هم ناکافی بوده و هم در مقیاسی بیسابقه انجام شده است. با اینکه هیچ میزان جبرانی هرگز نمیتواند برای این وحشت «کافی» باشد، دولت آلمان بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۲۰۱۸ مبلغ ۸۶٫۸ میلیارد دلار به بازماندگان هولوکاست و وراث آنها پرداخت کرده است که باعث شده بیشترین غرامت مالی تاریخ به این جنایت اختصاص یابد. این پرداختها شامل بازگرداندن اموال، پرداخت به کنگره جهانی یهودیان و مذاکرات مهم دولت به دولت با اسرائیل بود که منابع مالی حیاتی را در اوایل دهه ۱۹۵۰ برای دولت نوپای اسرائیل فراهم کرد. این تلاش گسترده که بخشی از انگیزهاش نیاز ژئوپلیتیکی آلمان برای بازپسگیری جایگاه بینالمللی بود، از ویژگیهای منحصربهفرد پیامدهای هولوکاست محسوب میشود.
مسئله یگانگی تاریخی هولوکاست موضوعی پیچیده و حساس است. در حالی که هر رویداد تاریخی منحصربهفرد است، گفته میشود هولوکاست از نظر شدت، گستره، هدفمندی و سرعت اجرا، «به طور منحصربهفردی عمدی، جامع و ویرانگر» بوده است. با این حال، وزن اخلاقی خاص آن و نقش آن بهعنوان «معیاری برای اقدامات آینده» در خارج از اروپا و جهان غرب بیش از پیش مورد بحث قرار میگیرد. برای بسیاری از اروپاییها و یهودیان، جایگاه محوری آن غیر قابل تردید است، اما در بخشهای دیگری از جهان، مانند چین، جنوب آسیا یا آسیای جنوب شرقی، تاریخ قرن بیستم بر اساس نقاط مرجع متفاوتی تعریف میشود و در نتیجه «اهمیت منحصربهفرد» هولوکاست به همان شیوه به رسمیت شناخته نمیشود. این نکته نشان میدهد که ارتباط جهانی هولوکاست ذاتی نیست، بلکه باید از طریق آموزش و گفتوگوی مستمر «ایجاد و تحقق» یابد.
گزارش از: امیرحسین مستقل، کارشناس اقتصادی