
اصلاحات اقتصادی چین و شوک درمانی روسیه: مسیرهای متفاوت به سوی اقتصاد بازار
به گزارش اقتصادرَوا، گذار از اقتصادهای برنامهریزیشده به بازارمحور در اواخر قرن بیستم، نه تنها یک تحول اقتصادی، بلکه آزمونی بزرگ برای تئوریهای توسعه، سیاستگذاری عمومی و تابآوری نهادهای اجتماعی بود. در این میان، دو الگوی متضاد به عنوان نمادهای اصلی این گذار شناخته میشوند: اصلاحات دوگانه تدریجی چین و شوک درمانی روسیه. این دو تجربه، با وجود هدف مشترکِ ایجاد اقتصاد بازار، در مبانی فلسفی، سازوکارهای اجرایی و پیامدهای اجتماعی-سیاسی تفاوتهای بنیادینی داشتند که تحلیل آنها نه تنها برای درک تاریخ اقتصادی معاصر، بلکه برای طراحی سیاستهای آینده در اقتصادهای در حال گذار حیاتی است.
پشتوانه نظری اصلاحات چین را میتوان در مفهوم «مسیر وابسته به تاریخ» جستجو کرد که توسط اقتصاددانانی مانند جاستین ییفو لین تبیین شده است. این نظریه بر این ایده استوار است که هر جامعه باید اصلاحات را با توجه به شرایط تاریخی، نهادی و فرهنگی خود طراحی کند. چین با اتخاذ استراتژی کالبدشکافی زنده (Crossing the River by Feeling the Stones)، اصلاحات را به صورت گامبهگام و مبتنی بر آزمایشهای محلی پیش برد. این رویکرد، که در کتاب «ضرورتها و ترفندهای چین» (۲۰۱۲) تشریح شده، بر اجتناب از شوکهای ساختاری و حفظ تعادل بین نوآوری و ثبات تأکید دارد. این نگاه در تضاد کامل با مبانی شوک درمانی بود که ریشه در اصول نئولیبرالی و اندیشههای میلتون فریدمن و فریدریش هایک داشت. هایک در کتاب «راه بردگی» (۱۹۴۴) استدلال میکرد که هرگونه مداخله دولت در اقتصاد به استبداد میانجامد، و تنها بازار آزاد میتواند آزادی فردی و کارایی اقتصادی را تضمین کند.
با این حال، نظریهپردازان چینی مانند وانگ هونینگ با تلفیق مارکسیسم و سنتهای محلی، مفهوم سوسیالیسم با ویژگیهای چینی را بنا نهادند. این نظریه بر سه اصل حفظ حاکمیت مطلق حزب کمونیست به عنوان ضامن ثبات سیاسی، تلفیق برنامهریزی دولتی و مکانیسمهای بازار در قالب سیستم دوگانه و اولویت توسعه نیروهای مولد بر ایدئولوژی محض استوار بود. در مقابل، شوک درمانی تحت تأثیر فرضیه بازارهای کارا و نظریه انتظارات عقلایی شکل گرفت. اقتصاددانانی مانند جفری ساکس معتقد بودند که آزادسازی ناگهانی قیمتها، انتظارات تورمی را مهار کرده و به سرعت تعادل والراسی را ایجاد میکند. اما منتقدانی مانند دنی رودریک نشان دادند که این نظریهها بیماری فیزیکزدگی (Physics Envy) دارند؛ یعنی با تقلید کورکورانه از مدلهای ریاضی، پیچیدگیهای نهادی و فرهنگی را نادیده میگیرند.
اصلاحات 1978 نه یک انقلاب، بلکه مجموعهای از اصلاحات پارادوکسیکال بود
چین دهه ۱۹۷۰، کشوری بود با تولید ناخالص داخلی سرانه ۱۵۶ دلار، نرخ باسوادی زیر ۶۵ درصد و سیستم کشاورزی اشتراکی که قادر به تأمین غذای جمعیت عظیم خود نبود. آغاز اصلاحات تحت رهبری دنگ شیائوپینگ در سال ۱۹۷۸، نه یک انقلاب، بلکه مجموعهای از اصلاحات پارادوکسیکال بود که تناقضهای ظاهری را به فرصت تبدیل کرد. اجرای سیاست مسئولیت خانوار در سال ۱۹۷۸، زمینهای اشتراکی را به خانوادهها اجاره داد و اجازه داد کشاورزان مازاد تولید را در بازار آزاد بفروشند. این سیاست که بر اساس پژوهشهای جانسون و گولیکسن طراحی شد، تولید غلات را تنها در شش سال ۳۳ درصد افزایش داد و ۲۰۰ میلیون نفر را از فقر نجات داد. موفقیت این سیاست، الهامبخش نظریه رشد بر پایه کشاورزی شد که نشان میدهد توسعه روستایی میتواند پایه صنعتیسازی باشد.
ایجاد مناطق ویژه اقتصادی در سال ۱۹۸۰، از جسورانهترین اقدامات چین بود. شنژن، که در آن زمان روستایی کوچک با ۳۰ هزار نفر جمعیت بود، با جذب ۳۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری خارجی تا سال ۲۰۰۰، به شهری ۱۷ میلیون نفری با تولید ناخالص داخلی معادل پرتغال تبدیل شد. این مناطق با قوانین ویژه (مانند معافیت ۱۵ ساله از مالیات برای شرکتهای خارجی) نه تنها فناوریهای پیشرفته را وارد کردند، بلکه به پل ارتباطی بین سیستم دوگانه تبدیل شدند. برخلاف تصور رایج، چین پیش از آزادسازی اقتصادی، اصلاحات عمیق نهادی را آغاز کرد. در دهه ۱۹۸۰، بیش از ۱۰۰۰ قانون جدید در حوزههای مالکیت فکری، قراردادها و حقوق تجارت بینالملل تصویب شد. تأسیس بورس سهام شانگهای در ۱۹۹۰ و پیوستن به سازمان تجارت جهانی در ۲۰۰۱، گامهای استراتژیک برای ادغام در اقتصاد جهانی بودند.
چین به جای خصوصیسازی، شرکتهای دولتی (SOEs) را به «شرکتهای سهامی با مالکیت عمومی» تبدیل کرد. این شرکتها که امروز ۹۵ عدد از ۵۰۰ شرکت برتر جهانی را تشکیل میدهند، با حفظ مالکیت دولتی، از مکانیزمهای بازار (مانند جبران خدمات مبتنی بر عملکرد) استفاده میکنند. به عنوان مثال، شرکت نفت چین (Sinopec) در سال ۲۰۲۱ با درآمد ۴۰۷ میلیارد دلاری، رتبه دوم جهانی را کسب کرد.
روسیه دهه ۱۹۹۰، صحنه یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ اقتصادی مدرن
در مقابل، روسیه دهه ۱۹۹۰، صحنه یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ اقتصادی مدرن بود. تولید ناخالص داخلی ۴۰ درصد کاهش یافت، نرخ فقر به ۳۳ درصد رسید و امید به زندگی مردان به سطح کشورهای آفریقایی تنزل کرد. برنامه وام در ازای سهام ۱۹۹۵ که توسط آناتولی چوبایس طراحی شد، داراییهای استراتژیک (نفت، گاز، معادن) را به قیمتی ناچیز به الیگارشها فروخت. به عنوان مثال، شرکت یوکوس با ذخایر ۲۰ میلیارد دلاری نفت، تنها ۳۵۰ میلیون دلار فروخته شد! این فرآیند که غارت بزرگ نام گرفت، باعث شد ۲۳ نفر کنترل ۳۵ درصد ثروت ملی را در دست بگیرند.
کاهش ۶۰ درصدی هزینههای بهداشت و آموزش در دهه ۱۹۹۰، زیرساختهای اجتماعی را نابود کرد. بر اساس گزارش سازمان جهانی بهداشت، مرگ و میر ناشی از الکل در روسیه بین ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۴ سه برابر شد. همزمان، مهاجرت ۳ میلیون دانشمند و مهندس به دلیل قطع بودجه تحقیقاتی، فرار مغزهای بیسابقهای ایجاد کرد. وابستگی روسیه به صادرات نفت و گاز از ۵۰ درصد در ۱۹۹۰ به ۸۰ درصد در ۲۰۰۰ رسید. این وابستگی نه تنها اقتصاد را در برابر نوسانات قیمت نفت آسیبپذیر کرد، بلکه بیماری هلندی را تشدید نمود: در سال ۲۰۰۶، سهم صنعت در تولید ناخالص داخلی به ۳۲ درصد کاهش یافت، در حالی که این رقم در چین ۴۰ درصد بود.
مقایسه تطبیقی این دو تجربه نشاندهنده پنج تفاوت کلیدی است. نخست، نقش دولت: چین با حفظ کنترل بر بخشهای استراتژیک (بانکها، انرژی، حملونقل)، از اقتصاد در برابر شوکهای خارجی محافظت کرد. روسیه اما با خصوصیسازی بیمهابای بانکها، کنترل جریان سرمایه را از دست داد. دوم، زمانبندی اصلاحات: چین ابتدا کشاورزی، سپس صنعت سبک، و در نهایت بخش مالی را اصلاح کرد، ولی در روسیه همزمان به آزادسازی قیمتها، تجارت و سرمایهگذاری خارجی پرداخت. سوم، عدالت توزیعی: در چین رشد اقتصادی سریع (متوسط ۱۰ درصد سالانه) باعث کاهش فقر مطلق از ۸۸ درصد به زیر ۱ درصد شد، در حالی که در روسیه، ضریب جینی از ۰.۲۴ به ۰.۴۸ رسید که بیانگر عمیقترین نابرابری در تاریخ مدرن است. چهارم، ادغام در اقتصاد جهانی: چین با جذب ۲.۵ تریلیون دلار سرمایهگذاری خارجی مستقیم (۱۹۷۸-۲۰۲۲) به مرکز تولید جهانی تبدیل شد، اما روسیه تنها ۷۰۰ میلیارد دلار جذب کرد که ۶۰ درصد آن در بخش انرژی متمرکز بود. پنجم، تابآوری سیاسی: حزب کمونیست چین با سرکوب اعتراضات ۱۹۸۹ و سرعت بخشیدن به اصلاحات، مشروعیت خود را حفظ کرد، اما در روسیه، بیثباتی سیاسی دهه ۱۹۹۰ به ظهور اقتدارگرایی انجامید.
گذار موفق نیازمند عبور از تقابل کاذب دولت در برابر بازار
درسهای جهانی این تجربهها نشان میدهد که گذار موفق نیازمند عبور از تقابل کاذب دولت در برابر بازار است. چین ثابت کرد که ایجاد نهادهای تنظیمگر (مانند کمیسیون تنظیم مقررات بورس) پیش از آزادسازی مالی، از بحرانهای بانکی جلوگیری میکند. در مقابل، روسیه بدون داشتن قوانین ضد انحصار، اقتصاد را به الیگارشها سپرد. دولت چین با استفاده از ابزارهایی مانند سقف وامهای بانکی و دستورالعملهای اعتباری هدفمند، حبابهای دارایی را کنترل کرد. این در حالی است که شوک درمانی با حذف کامل دخالت دولت، بازارها را به حال خود رها کرد.
روش آزمون-یادگیری-تکرار در مناطق ویژه اقتصادی به چین اجازه داد خطاها را در مقیاس کوچک مدیریت کند. روسیه اما کل اقتصاد را به یک آزمایشگاه تبدیل کرد. چین با حفظ یارانههای انرژی و مواد غذایی برای طبقات کمدرآمد، هزینههای اجتماعی اصلاحات را کاهش داد، اما روسیه با حذف یکباره یارانهها، به اعتراضات خیابانی دامن زد. حزب کمونیست چین با پذیرش سرمایهداری به عنوان ابزاری برای توسعه سوسیالیسم، انعطاف نشان داد، در مقابل، ایدئولوژی نئولیبرالی در روسیه به دگماتیسمی تبدیل شد که واقعیتهای محلی را نادیده میگرفت.
کشورهایی مانند ویتنام با الگوی دوئی موی و هند با سیاست (لیبرالیزاسیون با احتیاط) از تجربه چین درس گرفتهاند. ویتنام که در دهه ۱۹۸۰ تولید ناخالص داخلی سرانهاش نصف اتیوپی بود، با تلفیق اصلاحات کشاورزی و جذب FDI به یکی از سریعترین اقتصادهای در حال رشد تبدیل شده است. هند نیز با حفظ کنترل بر بخش مالی و تمرکز بر صنایع دانشبنیان، رشد پایدار ۷ درصدی را تجربه میکند. در مقابل، کشورهایی که نسخههای شوک درمانی را پذیرفتند، مانند آرژانتین در دهه ۱۹۹۰ و یونان پس از بحران ۲۰۰۸، با افزایش بدهیهای خارجی، کاهش استانداردهای زندگی و بیثباتی سیاسی مواجه شدند. حتی در خود روسیه، تحریمهای غرب پس از ۲۰۱۴ نشان داد که اقتصاد تکمحصولی نمیتواند در بلندمدت تابآوری داشته باشد.
توسعه باید مانند کیمونو باشد
دنی رودریک، اقتصاددان برجسته دانشگاه هاروارد، به درستی بر این نکته تأکید میکند که هیچ اقتصادی نمیتواند بدون حضور فعال دولت در تنظیم بازار و حمایت از آسیبدیدگان از اصلاحات به توسعه پایدار دست یابد. این گزاره بهویژه در مقایسه با تجارب چین و روسیه اهمیت زیادی پیدا میکند. در حالی که چین توانسته با حفظ نقش مؤثر دولت در تنظیمگری بازار و حمایت از اقشار آسیبپذیر از اصلاحات، مسیر رشد اقتصادی خود را با موفقیت طی کند، روسیه با پیروی از مدلهای نئولیبرالی و کاهش نقش دولت، نه تنها در دستیابی به توسعه پایدار ناکام ماند، بلکه مشکلات اجتماعی و اقتصادی عمیقی نیز ایجاد کرد.
لی کوان یو، معمار معجزه سنگاپور، در خاطرات خود مینویسد: «توسعه باید مانند کیمونو باشد؛ از پارچه فرهنگ خودی دوخته شود، نه از مدلهای وارداتی.» این جمله عصاره درس تاریخی چین و روسیه است: توسعه پایدار نه در تقلید مطلق، که در تلفیق خلاقانه سنت و نوآوری ریشه دارد. تجربه چین و روسیه ثابت میکند که گذار اقتصادی موفق، یک فرآیند تکخطی از برنامهریزی به بازار نیست، بلکه هنر پیچیده مماشات بین نوآوری و ثبات، عدالت و کارایی، و جهانیسازی و هویت محلی است. چین با درک این واقعیت که هیچ مدل جهانیای وجود ندارد، مسیر خود را ساخت؛ مسیری که اگرچه از نظر دموکراسی و حقوق بشر مورد انتقاد است، اما از نظر اقتصادی بیهمتاست. روسیه اما با تقلید کورکورانه از الگوهای غربی، هویت اقتصادی خود را از دست داد.
یادداشت از: محمدرضا واعظ، پژوهشگر اقتصادی