پنج شنبه، 23 مرداد 1404

ابعاد اقتصادی جنگ تمام‌عیار و سیاست آینده‌محور
امروز, 17:20
کد خبر: 928

ابعاد اقتصادی جنگ تمام‌عیار و سیاست آینده‌محور

آدام توز در پادکست خود نشان می‌دهد چگونه «جنگ تمام‌عیار» اقتصاد جهانی را متحول کرد و پروژه سیاسی ترامپ، برخلاف تصور، دارای چشم‌انداز آینده‌محور در تجارت و فناوری است.

در این یادداشت از اقتصادرَوا، به مباحث اصلی قسمت اول پادکست آدام توز (Ones and Tooze) درباره اقتصاد جنگ جهانی دوم پرداخته می‌شود که همراه است با تحلیلی معاصر از پروژه سیاسی دونالد ترامپ، به‌ویژه در حوزه تجارت و فناوری. آدام توز، اقتصاددان و مورخ بریتانیایی، در این قسمت که در ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ منتشر شد، نشان می‌دهد چگونه مفهوم «جنگ تمام‌عیار» و وجود یا فقدان یک «سیاست آینده‌محور» می‌تواند بر تحولات اقتصادی و اجتماعی اثرگذار باشد.

پروژه سیاسی ترامپ: چشم‌اندازی آینده‌محور؟

توز دیدگاه رایج مبنی بر این‌که دولت ترامپ صرفاً منفعت‌طلبانه یا فرصت‌طلبانه عمل کرده را به چالش می‌کشد و در عوض، آن را به‌عنوان یک پروژه سیاسی صادقانه و آینده‌محور تفسیر می‌کند. این نگاه در تضاد با دیدگاه‌هایی در جناح چپ است که سیاست معاصر را فاقد «چشم‌انداز آینده» می‌دانند یا رویکرد ترامپ را «فاشیسم بدون آینده» توصیف می‌کنند؛ یعنی اقتدارگرایی‌ای که فاقد یک طرح جامع برای دگرگونی جامعه است. بر اساس نظریه سیاسی، سیاست آینده‌محور سه معیار دارد: نقد وضعیت موجود، بسیج جمعی پیرامون یک چشم‌انداز مشترک از آینده و آمادگی برای فداکاری در راستای این پروژه مشترک. استدلال مطرح‌شده این است که ترامپ هر سه معیار را برآورده می‌کند. او با نقد وضعیت موجود، «آمریکایی درخشان‌تر» را در برابر «حال ناخوشایند» و «گذشته بد» قرار می‌دهد؛ با بسیج پایگاه اجتماعی، هواداران جریان «عظمت را دوباره به آمریکا بازگردانیم» (MAGA) را پیرامون ایده یک «آمریکای بهتر» گرد می‌آورد؛ و با درخواست فداکاری، آشکارا از مردم می‌خواهد برای تحقق این پروژه، از منافع کوتاه‌مدت خود بگذرند.

این رویکرد در دو حوزه سیاستی به‌خوبی قابل مشاهده است. نخست در سیاست تجاری، سیاست تعرفه‌ای ترامپ به‌عنوان شکلی از «سیاست فداکاری» معرفی می‌شود. اظهارات او مبنی بر این‌که «آمریکایی‌ها به همه کالاهای وارداتی از چین نیاز ندارند»، به معنای پذیرش هزینه‌های بالاتر و مصرف کمتر برای تحقق یک «آینده صنعتی خیالی برای ایالات متحده» است. این رویکرد با سیاست انرژی پاک دولت بایدن تفاوت دارد؛ رویکردی که به دنبال تغییرات ساختاری بدون مطالبه فداکاری از مصرف‌کنندگان بود، مانند عدم وضع مالیات کربن و تداوم یارانه‌ها. هرچند این گفتمان فداکاری اغلب در شرایط «اضطراری برساخته» (evoked emergency) مطرح می‌شود، اما بر منطق «مبادله» برای آینده‌ای بهتر تأکید دارد.

دومین حوزه، فناوری است که در آن به نقش ایلان ماسک پرداخته می‌شود. با وجود آن‌که ماسک برای بسیاری چهره‌ای جنجالی و ناخوشایند است، اثر آینده‌ساز او انکارناپذیر است. تلاش‌های او با تسلا، خودروهای برقی را به جریان اصلی و محبوبیت عمومی وارد کرد و پایگاهی مردمی ایجاد نمود که برنامه‌های سبز مترقی مانند «نیو دیل سبز» نتوانستند به آن دست یابند. فراتر از خودروهای برقی، آرمان نهایی ماسک در حوزه موشک‌ها و سفر فضایی از طریق اسپیس‌ایکس، صنعت ماهواره را دگرگون کرده است. این شرکت وزنی بسیار بیشتر از مجموع تلاش‌های دولتی به فضا پرتاب کرده، هزینه پرتاب‌ها را کاهش داده و زیرساخت جهانی ماهواره را متحول ساخته است. نادیده گرفتن این دستاوردها به‌عنوان «زباله فضایی» به معنای ناتوانی در درک نیروهای واقعی اثرگذار بر جهان است. شاید نبود حمایت عمومی یا دولتی از چنین پروژه‌های بزرگی از عوامل گرایش سیاسی ماسک به راست باشد، هرچند این طرح‌ها می‌توانند منافعی دموکراتیک، مانند ارائه اینترنت به مناطق محروم از طریق استارلینک، داشته باشند.

اقتصاد جنگ جهانی دوم: مقیاس، اثر و میراث

در بخش دوم، توز به مناسبت هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، این جنگ تمام‌عیار را به‌عنوان یک رویداد اقتصادی بررسی می‌کند. ویژگی تعیین‌کننده آن، مقیاس بی‌سابقه بسیج منابع بود که اندیشه و سیاست اقتصادی را به طور بنیادین دگرگون ساخت. هزینه‌های دولتی کشورهای درگیر بین ۴۰ تا ۶۰ درصد تولید ناخالص داخلی بود؛ به این معنا که بیش از نیمی از کل تولید به جنگ اختصاص یافت. این سطح از انتقال منابع، بی‌سابقه بود و به پیدایش اقتصاد کلان مدرن و «انقلاب جنگ تمام‌عیار در اقتصاد» انجامید؛ انقلابی که شامل مدیریت پیشرفته تقاضای کل، تولید، نیروی کار، مواد اولیه و پول می‌شد.

جنگ همچنین مدل‌های اقتصادی متفاوتی پدید آورد. در اقتصادهای مدیریت‌شده مانند بریتانیا، آمریکا و آلمان، تولید برای اهداف جنگی بهینه شده بود. در سرزمین‌های اشغالی مانند فرانسه و دانمارک، اقتصاد در خدمت اهداف آلمان قرار داشت و در عین حال مقاومت و همکاری به‌طور هم‌زمان دیده می‌شد. در مناطق آشفته مانند چین و بخش‌های غربی شوروی، بقا و جنگ در هم تنیده بود و دسترسی به منابع، مستقیماً به قدرت نظامی وابسته می‌شد؛ به‌طوری‌که «هر که اسلحه دارد، غذا دارد».

جنگ جهانی دوم تلفات انسانی فاجعه‌باری برجای گذاشت، اما پیامدهای جمعیتی آن متناقض بود. حدود ۷۰ تا ۸۵ میلیون نفر، معادل دو سوم غیرنظامی، جان خود را از دست دادند که این مرگ‌ومیر ناشی از نبرد مستقیم، قحطی و بیماری‌های جنگی بود. برای مثال، ۴۰ درصد مردان آلمانی متولد حوالی ۱۹۲۰ و ۱۴ درصد جمعیت پیش از جنگ شوروی کشته شدند، اما در مقیاس جهانی، جمعیت ۲ میلیارد نفری اواخر دهه ۱۹۳۰ تنها حدود ۳ درصد کاهش یافت و تا ۱۹۵۰ به ۲٫۵ میلیارد نفر رسید و وارد دوره رشد انفجاری شد. این نشان می‌دهد که جنگ جهانی دوم یک «انفجار مهار‌شده» عظیم بود.

از نظر اقتصادی، جنگ جهانی دوم به طور گسترده به‌عنوان عامل پایان رکود بزرگ شناخته می‌شود. در آلمان نازی از ۱۹۳۳ و در آمریکا بین ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱، برنامه‌های تسلیحاتی به اشتغال کامل و رونق صنعت انجامید و تولید ناخالص داخلی آمریکا ۵۰ درصد رشد کرد. این تزریق عظیم مالی، فرضیه کینزی مبنی بر توانایی هزینه‌کرد گسترده دولتی برای تحریک رشد اقتصادی را تأیید کرد. هرچند درباره میزان اثر آن بر بخش خصوصی در برابر بهبود عمومی بحث وجود دارد، تغییر جهانی از بیکاری و کاهش قیمت‌های دهه ۱۹۳۰ به رشد سریع اواسط دهه ۱۹۴۰ عمدتاً به «شوک» جنگ نسبت داده می‌شود.

از منظر تورم، جنگ فشارهای شدیدی ایجاد کرد که منجر به بازار سیاه و ارزهای جایگزین شد. تجربه جنگ جهانی اول باعث شد کشورهای «خوب مدیریت‌شده» مانند آمریکا و بریتانیا، تورم را از طریق کنترل‌های دولتی، سقف قیمت، جیره‌بندی، توافقات دستمزدی با اتحادیه‌ها و مالیات‌های بسیار بالا مهار کنند. در مقابل، مناطق آشفته دچار فروپاشی پولی و ابر تورم شدند؛ مانند مجارستان و چین. در چین ملی‌گرا، این بحران به تضعیف شدید دولت و پیروزی کمونیست‌ها در جنگ داخلی انجامید، زیرا آنان پایه قدرت خود را بر ثبات پولی بنا کردند.

از نظر برندگان و بازندگان اقتصادی، در اقتصادهای جنگی کنترل‌شده، جنگ جهانی دوم عصر «فشردگی بزرگ» و کاهش چشمگیر نابرابری درآمدی را رقم زد. این امر بخشی از «توافق اجتماعی» برای حفظ انسجام جامعه بود که شامل امتیازات دستمزدی به کارگران، افزایش رفاه اجتماعی و مالیات‌های سنگین بر درآمدهای بالا می‌شد. این دوره، نقطه اوج نفوذ اتحادیه‌های کارگری بود، اما دستاوردهای آن‌ها در چارچوبی محدود و بدون گزینه‌های رادیکال حاصل شد. برخلاف پس از جنگ جهانی اول، انقلاب‌های تمام‌عیار عمدتاً پس از ۱۹۴۵ به آسیا منتقل شدند.

از نظر سیاست صنعتی، جنگ جهانی دوم بزرگ‌ترین تجربه تاریخ در برنامه‌ریزی صنعتی گسترده بود. این رویکرد بر پایه ایده‌های جنگ جهانی اول و رژیم‌های ملی‌گرای دوره بین دو جنگ بنا شد و به ایجاد صنایع «پیش‌ساخته» مانند «کارخانه‌های سایه» بریتانیا انجامید که برای افزایش ظرفیت تولید تسلیحات و تجهیزات جنگی طراحی شده بودند. این روند اقتصادهایی مانند کالیفرنیا را با صنعت هوافضا متحول کرد، به‌طوری‌که هواپیماها ۴۰ تا ۴۵ درصد تولید جنگی را به خود اختصاص دادند. همچنین ساختار تولید صنعتی آمریکای شمالی را بازآرایی کرد و به پویایی اقتصادهای پساجنگی مانند آلمان غربی و اروپای شرقی کمک نمود. جنگ جهانی دوم همچنان «نماد» طرف‌داران سیاست صنعتی در مقیاس بزرگ باقی مانده و باور به امکان بسیج عظیم هماهنگ را زنده نگه داشته است، هرچند نیازهای امروز بسیار کوچک‌ترند. صنعتی‌شدن ناشی از جنگ همچنین موجی از تحولات اجتماعی به همراه داشت، از جمله «مهاجرت بزرگ» سیاه‌پوستان در آمریکا برای یافتن شغل.


گزارش از: امیرحسین مستقل، کارشناس اقتصادی

عکس خوانده نمی‌شود