از مقیاس اقتصادی چین تا هراس کوسهها
این یادداشت از اقتصادرَوا که پیش رو دارید، سفری فکری میان دو جهان به ظاهر نامرتبط است: از عظمت خیرهکننده چین بهعنوان بزرگترین دگرگونی اقتصادی تاریخ بشر، تا ساحت نمادین و اقتصادی فیلم کلاسیک «آروارهها» که با کوسههایش سرمایهداری را به چالش میکشد. پادکست اخیر آدام توز، مورخ اقتصادی بریتانیایی که در ۳۱ مرداد ۱۴۰۴ منتشر شده است، در دو محور متفاوت اما بههمپیوسته، هم چشمانداز تازهای از مدرنیته و توسعه به دست میدهد و هم نشان میدهد چگونه یک اثر سینمایی میتواند آینهای از اضطرابها و منطق اقتصادی عصر خود باشد.
مقیاس چین: الگویی برای مدرنیته
آدام توز در ابتدا تأکید میکند که مقیاس عظیم چین نمایانگر بزرگترین دگرگونی اقتصادی در تاریخ بشر است که در چند دهه اخیر رخ داده است. بر پایه یک سفر ۳۰ روزه به مناطقی فراتر از مسیرهای گردشگری معمول - از جمله استانهای یوننان و سیچوان - بحث بر چالشی متمرکز میشود که ناظران بیرونی برای درک کامل این عظمت با آن روبهرو هستند. جمعیت چین تقریباً برابر با مجموع جمعیت آمریکای شمالی و جنوبی بهعلاوه کل اروپای غربی است. این مقیاس عظیم در دادههای اقتصادی و جمعیتی نیز مشهود است. شاخصهای اقتصادی نشان میدهد که سیستم برق چین دو برابر سیستم ایالات متحده است. این کشور در کمتر از یک نسل تولید جهانی فولاد را دو برابر کرد و در سه سال آغاز دهه ۲۰۱۰ بیشتر از کل قرن بیستم ایالات متحده بتن مصرف کرد.
در زمینه شهرنشینی و جمعیت، چین ۱۶۰ منطقه شهری با بیش از یک میلیون نفر جمعیت و ۱۸ کلانشهر با بیش از ۱۰ میلیون نفر دارد که در مقایسه با کشورهای غربی تفاوتی چشمگیر است. بیش از یک میلیارد نفر به زبان ماندارین معیار سخن میگویند که نوعی انسجام زبانی منحصر به فرد را ایجاد کرده است. در بُعد عمق فرهنگی و خود ارجاعی، حوزه فرهنگی چین از ۱۰ هزار سال پیش از میلاد تاکنون، میزبان حدود ۱۰ تا ۱۲ میلیارد انسان بوده و این تمدن را به بزرگترین و پیوستهترین تمدن روی زمین بدل کرده است. این امر فرهنگی «تماماً فراگیر و خیرهکننده» با «پیچیدگی و ژرفای شگفتانگیز» پرورانده است. اکوسیستم فرهنگی چین به شکلی بنیادین خود ارجاع است؛ ویژگیای که هم با «دیوار آتش بزرگ» (پروژه دولت چین برای کنترل اینترنت) تقویت میشود و هم از کشش درونی چنین تمدن وسیع و توسعهیافتهای برمیآید. این ویژگی خود ارجاع را میتوان مشابه تمرکز درونی فرهنگ آمریکایی دانست، نه صرفاً نوعی «انزوا».
یکی از استدلالهای مرکزی مطرحشده این است که چین نه صرفاً یک نمونه یا «مورد» از مدرنیته، بلکه خود «کلید اصلی» برای درک مدرنیته به شمار میآید. این مفهوم پژواکی است از تأکید ایدئولوژیک شی جینپینگ که «توسعه کلید اصلی حل همه مشکلات است». این چشمانداز سه لایه دارد.
نخست، در فلسفه تاریخ توسعه بهعنوان فرایند مرکزی و دگرگونکننده مدرنیته معرفی میشود؛ به بیان دیگر، پیشرفت اقتصادی و مادی باید محرک اصلی و کانونی حرکت تاریخ تلقی شود، نه اینکه در حاشیه یا ذیل مفاهیم دیگر قرار گیرد. با محوریت یافتن توسعه، لازم است جایگاه چین در مدرنیزاسیون دوباره بازاندیشی شود. در این رویکرد، چین صرفاً یک داده، درون چارچوب غربی نیست؛ بلکه مسیر و مقیاس منحصر به فرد آن میتواند خود تعریف مدرنیته را باز ترسیم کند.
دوم، این رویکرد جدلی با اولویتهای غربی است. این نگاه تأکید غرب بر حقوق بشر را به چالش میکشد و در مقابل، بر اهمیت بنیادی توسعه مادی، زیرساختها و استانداردهای پایه زندگی پافشاری میکند. این موضع در حکم پاسخی جدلی به فشارهای غربی عمل میکند و بر بهبود ملموس استانداردهای زندگی بهعنوان بنیان اصلی تأکید میورزد.
سوم، در استدلال درونحزبی، این فلسفه در درون حزب کمونیست نیز بهعنوان استدلالی بنیادی عمل میکند، بهویژه با توجه به درسهای آموختهشده از انقلاب فرهنگی. این نگرش یادآور میشود که مأموریت اصلی و سرچشمة مشروعیت حزب در تحقق توسعه نهفته است و از این طریق میتواند کارآمدی خود را در حل مشکلات اجتماعی اثبات کند.
در حالی که برخی لیبرالهای چینی از «بیملاحظگی» مدرنسازی شتابان انتقاد میکنند، دوران کنونی تحت رهبری شی جینپینگ با نوعی «ساماندهی محافظهکارانه» و تلاشی برای احیای فرهنگ و ارزشهای سنتی نیز مشخص میشود. در نهایت، مسیر توسعه چین به بازاندیشی در دوگانگی ماتریالیستی - ایدئالیستی در تحول تاریخی منجر میشود و منطقی «هگلی» را پیش میکشد؛ منطقی که در آن یک نخبۀ سیاسی برتر، در کنار نیروهای بازار، محرک اصلی تغییر به شمار میآید؛ برخلاف یک منطق صرفاً «مارکسی» یا مادیگرایانه که تنها بازار را عامل محرک تغییر میداند.
اقتصاد کوسهها: «آروارهها» و استعاره سرمایهداری
گفتوگو سپس به تحلیل اقتصادی فیلم آروارهها (Jaws) محصول ۱۹۷۵ - به مناسبت پنجاهمین سالگردش - میپردازد. داستان فیلم، بهویژه تصمیم شهردار جزیره «امیتی» برای باز نگهداشتن سواحل با وجود حملات کوسهها به دلیل وابستگی اقتصادی به گردشگری، از زاویه اقتصادی بررسی میشود. از منظر انتخاب عقلانی، برخی شاید (به شکلی بحثبرانگیز) استدلال کنند که تصمیم شهردار در اولویت دادن به فعالیت اقتصادی بر امنیت، میتواند بهعنوان کنشی «قهرمانانه» در دفاع از آزادی فردی دیده شود؛ دیدگاهی که بوریس جانسون در دوران کرونا به طور طنزآمیز مطرح کرده بود.
پادکست به خوانشهای مارکسیستی گوناگون از فیلم میپردازد و ظرفیت نمادین آن را برجسته میسازد. برداشتها از فیلم متنوعاند: از دیدگاهی که کوسه را «دیگری بزرگ» و تهدیدگر جامعه آمریکا میبیند (مارکسیسم جهانسومی)، تا تفسیرهایی که آن را بازگشت ترسهای سرکوبشده ناشی از سرمایهداری مصرفی میدانند (مارکسیسم فرویدی)، یا شکستن ظاهر جامعه مصرفی بهوسیلة ترسهای غریزی (مکتب فرانکفورت). همچنین نقد هالیوود در این زمینه مطرح است: از منظر مطالعات فرهنگی مارکسیستی، «آروارهها» پایان سینمای انتقادی «هالیوود نو» را رقم زد و آغازگر عصر «بلاک باستر» شد که بعدها با فرنچایزهایی مانند جنگ ستارگان تداوم یافت. فردریک جیمسن این تکثر تفاسیر را بازتاب پیچیدگی لحظه معاصر میداند.
فیلم «آروارهها» بهعنوان مخترع پدیده بلاک باستر تابستانی شناخته میشود. پیش از اکران ۲۰ ژوئن ۱۹۷۵، تابستان فصل فیلمهای کماهمیت بود. این فیلم قواعد بازی را چنین تغییر داد: زمانبندی راهبُردی با هدفگیری مخاطب نوجوان در اکران تابستانی، تبلیغات گسترده با تخصیص بخش بزرگی از بودجه به پویش تبلیغاتی بیسابقه، توزیع وسیع با نمایش همزمان در بیش از ۴۰۰ سینما به عنوان روشی نو در آن زمان، و مدل فرنچایز بهعنوان پیشگام در تولید کالاهای جانبی، اسپینآف و اسباببازیها. موفقیت اقتصادی شگفتانگیز فیلم - فروش ۴۷۰ میلیون دلاری در برابر بودجهای تنها ۹ میلیون دلاری - به طور بنیادین معادلات هالیوود را دگرگون کرد؛ بهگونهای که سرگرمیهای پرهیجان و مبتنی بر ایدههای ساده و پرکشش جایگزین فیلمسازی اندیشمندانهتر شدند. در عمل، «آروارهها» همچون یک «فیلم بهبودی پس از جنگ ویتنام» عمل کرد که با ایجاد سرگرمی و حواسپرتی، نقش ترمیمی ایفا میکرد.
در نهایت، یادداشت به نمادپردازی وسیعتر کوسه بهعنوان استعارهای برای سرمایهداران میپردازد. واژه «shark» که جایگزین «dogfish» شد، در قرن هفدهم رواج یافت و تا اوایل دهه ۱۷۰۰ به معنای افراد «طماع یا شکارگر» (مانند «کوسه زمین» یا «کوسه وام») به کار میرفت. این پیوند با سرمایهداران - که بعدها نویسندگانی چون ملویل و مارکس آن را تقویت کردند - کوسه را به نماد بیقراری، مقیاس، زیبایی و درندگی بدل ساخت؛ ویژگیهایی که برای درک مدرنیته ضروری دانسته میشوند. هرچند این استعاره نسبت به کوسههای واقعی ناعادلانه است (زیرا حملات آنها بسیار نادر است)، اما زمینهساز نوعی «اقتصاد کوسهای» شده است: صنعتی حول موجسواری و غواصی که بازاری از تماشاگران و تقاضا برای ابزارهای ایمنی ایجاد میکند. بدین ترتیب، ترس اغراقآمیز از حمله کوسه - ترسی که خود «آروارهها» احتمالاً تشدید کرده - نمونهای از خلق تقاضا بر پایه هراس در نظام سرمایهداری است.
گزارش از: امیرحسین مستقل، کارشناس اقتصادی
